فریبا برای ما از دلایل این طلاق میگوید.
*چند سال با همسرت زندگی کردی؟
ما یک سال با هم زندگی مشترک داشتیم، اما ۱۰ سال است قانونی زن و شوهر هستیم.
*یعنی از ۱۰ سال فقط یک سالش را مشترک زندگی کردهاید؟
بله.
*چرا؟
شوهرم مردی لجوج است. او نه اجازه میداد من به خانهاش بروم و نه طلاقم میداد. من چندباری برای طلاق اقدام کردم، اما دیگران واسطه شدند و من هم پشیمان شدم، اما این بار مصمم هستم.
*۱۰ سال از عمرت به همین ترتیب گذشت؟
بله. چون ما فامیل بودیم نمیتوانستم به راحتی از شوهرم جدا شوم.
*چطور شد تصمیم به ازدواج گرفتید؟
میثم پسردایی من است. ما ۱۰ سال قبل تصمیم به ازدواج گرفتیم. داییام به خواستگاری من آمد و بعد ما با هم ازدواج کردیم. میثم خیلی زیر سلطه مادرش است. ۸ ماه از ازدواجمان گذشته بود که یک روز پدرم آمد و من با پدرم به خانهاش رفتم. چند روز بعد هم برگشتم. در این مدت هم با میثم در تماس تلفنی بودم و او هیچ اعتراضی نکرده بود. وقتی برگشتم کلید به در انداختم، اما باز نشد. به میثم زنگ زدم که گفت قفل عوض شده و من دیگر اجازه ندارم به خانه او بروم.
*به خانه پدرت برگشتی؟
نه. زنگ زدم پدرم آمد. میثم هم آمد و در را باز کرد و وارد خانه شدیم. میثم پیش پدرم چیزی نگفت. وقتی او رفت به من گفت فردا به خانه پدرت برو و دیگر نیا.
*از چه چیزی ناراحت بود؟
از اینکه نگفته به او خانه را ترک کرده بودم ناراحت بود. من خانه را ترک نکردم تا اینکه بعد از یک ماه یک روز گفتم به خانه پدرم میروم. شوهرم چیزی نگفت، اما باز هم وضعیت همان شد. به من گفت دیگر حق ندارم بیایم. من چند ماه دیگر هم مقاومت کردم، اما آنقدر بدرفتاری کرد که به خانه پدرم رفتم و دیگر نیامدم.
*کسی واسطه نشد؟
هربار که صحبت از جدایی میشد عدهای واسطه میشدند ولی میثم من را به خانه راه نمیداد.
*حالا میخواهی جدا شوی، فکر بعدش را کردی؟
بعدی ندارد همین زندگی را ادامه میدهم. حداقل میتوانم شوهرم کنم و زندگی خودم را بسازم. |